وقتی که آمدی
بی آشتی پلنگ
وقتی که چشمهای تو می گردید
با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
وقتی که استوار نشستی و پر غرور
همچون عقاب قله نظر دوخته به دور
انگشت تو خواب سبیلت
وقتی دست می کشیدی در رویا
بر گیسوی دامون پسرت تنها
وقتی که زیر بارش طعن منافقان
می غریدی
یا در فضای یخ زده تالار
عطر خوش وفا را پرسان
در پیکر یکایک یاران
می بوییدی
آن گاه
وقتی نگاه تو
برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
آن گاه
وقتی که دادگاه
مقهور کین کرامت بود
وقتی که تو درآمدی از جامه
شیر بدون بیشه
شمشیر بی غلاف
در حلقه مسلسل و سرنیزه
وقتی که ایستاده صلا دادی
وقتی درآمد خسن ات شعر سرخ بود
صدها هزار غنچه نا سیراب
آب از کلام تو می خوردند
رنگ از لبان تو می بردند
وقتی که گفته های تو کوته بود
اما بلند زنگ خطرهایت
وقتی نفس نفس
تنها سرود ما
در آن سکوت بود هم آوایت
لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
در واژه نظامی اعدام
مهمان جلف مرگ
وقتی که قامتت
قد می کشید در دل آویز اشک من
وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
میعادگاه عشق
وقتی که هر سپیده و هر صبح
میدان تیر بود